قاسم صرافان یکی از شاعران ایرانی است که اشعار او برای اهل بیت(ع) موردتوجه مخاطبان است.

تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!

مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!

دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!

شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!

«الیوم» چه کردی که خرابت شده احمد

«اکملت لکم» گفته و راحت شده احمد

این سلسله عشق به موی تو رسیده

سیب دل عشاق به جوی تو رسیده

این عقل به سر منزل روی تو رسیده

هی گشته و آخر به سبوی تو رسیده

خاتم به تو ‌بالیده که پایان پیامی

هم نقطه‌ی آغازی و هم ختم کلامی

من عاشق آن لحظه که انگشتریت را ...

مجنونِ تو وقتی رجز خیبریت را ...

دیوانه‌ی آن دم که دمِ حیدریت را ...

وحی آمده تا گوشه‌ای از دلبریت را ...

دل برده‌‌ای از دختر یک دانه‌ی هستی

تا خانه‌ی کوثر شده میخانه‌ی هستی

امشب صد و ده مرتبه دیوانه ترم من

شمعی؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من

ساقی! صد و ده مرتبه پیمانه ترم من

مست توام و از همه فرزانه ترم من

در دست نبی دست تو یا دست خدا بود

حق داشت محمد که چنین مست خدا بود

درویش، علی گو شده، دف می‌زند امشب

در شادی شاهیّ‌ِ تو کف می‌زند امشب

هر نادعلی گو به هدف می‌زند امشب

زهرا به دلش مُهر نجف می‌زند امشب

بر گِردِ غدیر آمده تا کعبه بگردد

دور تو حرا آمده با کعبه بگردد

دست‌هایت را که در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد

دست‌هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:

مومنین!  یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:

خوب می‌دانید در دستانم اینک دست کیست؟

نام او عشق است، آری می‌شناسیدش : علی ست

من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم

با مددهای علی ابن ابی طالب شدم

در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی

تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی

با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی

تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی

هر چه می‌گویم علی، انگار اللّهی ترم

مرغ «او ادنی»ییم وقتی که با او می‌پرم

مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم

با «یَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَیدیهِم» شدم

تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ الیمین »

وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الافِلین»

دست او در دست من، یا دست من در دست اوست

ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست

یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار ـ

ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار

آخرین پیغمبر دلداده‌ام در کیش او

فکر می‌کردم که من عاشقترینم پیش او

دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی

شد سراپا شور و توفان تا شنید اسم علی

کوثری که ناز او را قلب جنت می‌کشید

ناگهان پروانه‌ شد دور سر حیدر ‌پرید

روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی

از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی

رحمتٌ للعالمینم گرد من دیو و پری

می‌پرند و من ندارم چاره جز پیغمبری

بعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی است

ریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی است

من نبی‌اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»

طالبان «اِهدنا» اینهم «صراطَ المستقیم»

چهره‌اش مرآتِ «یاسین»، شانه‌هایش «مُحکمات»

خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعادیات»

هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست

هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست

امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی تو

خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو

تو را خواندند بی‌همتا و رقصیدند در آتش

علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این چنینی تو

زبان شاعرانت میشوم، میپرسم ازخالق

چگونه آفریدت؟ کاین‌چنین شورآفرینی تو

گواهی میدهد خاتم، که خاتم بخشِ عشّاقی

الایاایهاالسّاقی! سخاوت رنگینی تو

من ازمیلاد تو درکعبه، ازمعراج، دانستم

علیِ آسمان‌ها اوست، اعلای زمینی تو

تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیرخم

امیرست او؟ امیری تو؟ امین ست او؟ امینی تو؟

من ازگمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر

گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو

فقط بر «لافتی الاعلی» باید پناه آورد

چو با «لاسیف الاذوالفقار» ت. درکمینی تو

درایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی

فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو

چه جای حیرت؟ او بایدکه شیرکربلا باشد

اگر استاد پیکار یل ام‌البنینی تو

امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود

که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو

تو را با دست‌های بسته میبردند و میپرسم

دلیل خلق عالم! پس چرا تنهاترینی تو؟

فراری‌های خیبر پیش یک زن، نعره زن، اما

بمیرم فاتح خیبر! بلاگردان دینی تو

چه حکمتهاست در این قصه؟‌ای مولای نازک دل!

که هر روز این در و این کوچه را باید ببینی تو

«یمین» را میشمارم، ت. اصدوده میرسم، یعنی

که معنای یمین، مولای اصحاب‌الیمینی تو

تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی

صراط‌المستقیمی تو امام المتّقینی تو

قسیمُ النّار و الجنّت، امیرهیبت و غیرت

امانی تو امینی توعلی! حِصن حصینی تو

توشیرحق، توکراری، ولی الله و قهاری

درِعلم نبی ونفس ختم المرسلینی تو

یداللهی و سیف‌الله، روح‌الله و سرّالله

امین‌اللهی ویعسوبی وحبل‌المتینی تو

مع‌الحقی و وجه‌الله، نورالله و عین‌الله

چه می‌ماند دگر ازحق؟ همین ست او همینی تو

همه یکسو تویی ساقی، تو در عین‌البقاباقی

علی! عین‌الحیاتی تو علی! عین‌الیقینی تو

خراب آباد شعر من کجا؟ نازقدمهایت؟

چرا اینگونه شاها! باگدایان مینشینی تو؟

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید